مگر، ای بهتر از جان! امشب از من بهتری دیدی


که رخ تابیدی و در من به چشم دیگری دیدی؟

ز اشک من چه می دانی گرانی های دردم را؟


زتوفان شبنمی دیدی، ز دریا گوهری دیدی

به یاد آور که می خواهم در آغوشت سپارم جان


در آغوش سحر در آسمان گر اختری دیدی

الا ای دیدهٔ جانان! ز افسون ها چه می نالی؟


نکردی خویشتن بینی، کجا افسونگری دیدی؟

مرا مانده ست عقلی خشک و دامانی تر از دنیا


بسوز، ای آتش غم! هر کجا خشک و تری دیدی

تو را حق می دهم، ای غم که دست از من نمی داری


که با کمتر کسی این سان دل غم پروری دیدی

مرا، ای باغبان دل! اگر سوزی، سزاوارم


که در گلشن نهال خشک بی برگ و بری دیدی

تهیدستی، نصیب شاخه، از جور خزان آمد


میان باغ اگر گنجینهٔ باد آوری دیدی

ز سیمین یاد کن، وز نام او در دفتر گیتی


اگر برگ گل خشکی میان دفتری دیدی